ظهر يك روز سرد زمستاني، وقتي اميلي به خانه برگشت، پشت در پاكت نامه اي را ديد كه نه تمبري داشت و نه مهر اداره پست روي آن بود. فقط نام و آدرسش روي پاكت نوشته شده بود. او با تعجب پاكت را باز كرد و نامه ي داخل آن را خواند: «اميلي عزيز، عصر امروز به خانه تو مي آيم تا تو را ملاقات كنم. با عشق، خدا»
اميلي همان طور كه با دست هاي لرزان نامه را روي ميز مي گذاشت، با خود فكر كرد كه چرا خدا مي خواهد او را ملاقات كند؟ او كه آدم مهمي نبود. در همين فكرها بود كه ناگهان كابينت خالي آشپزخانه را به ياد آورد و با خود گفت: «من كه چيزي براي پذيرايي ندارم! » پس نگاهي به كيف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با اين حال به سمت فروشگاه رفت و يك قرص نان فرانسوي و دو بطري شير خريد. وقتي از فروشگاه بيرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر كند. در راه برگشت، زن و مرد فقيري را ديد كه از سرما مي لرزيدند. مرد فقير به اميلي گفت: « خانم، ما خانه و پولي نداريم. بسيار سردمان است و گرسنه هستيم. آيا امكان دارد به ما كمكي كنيد؟ »
اميلي جواب داد: «متاسفم، من ديگر پولي ندارم و اين نان ها را هم براي مهمانم خريده ام.»
مرد گفت: «بسيار خوب خانم، متشكرم» و بعد دستش را روي شانه همسرش گذاشت و به حركت ادامه دادند. »
همان طور كه مرد و زن فقير در حال دور شدن بودند، اميلي درد شديدي را در قلبش احساس كرد. به سرعت دنبال آنها دويد: «آقا، خانم، خواهش مي كنم صبر كنيد.» وقتي اميلي به زن و مرد فقير رسيد، سبد غذا را به آنها داد و بعد كتش را درآورد و روي شانه هاي زن انداخت.
مرد از او تشكر كرد و برايش دعا كرد. وقتي اميلي به خانه رسيد، يك لحظه ناراحت شد چون خدا مي خواست به ملاقاتش بيايد و او ديگر چيزي براي پذيرايي از خدا نداشت. همان طور كه در را باز مي كرد، پاكت نامه ديگري را روي زمين ديد. نامه را برداشت و باز كرد: «اميلي عزيز، از پذيرايي خوب و كت زيبايت متشكرم، با عشق، خد »
- خدايا، حكمت قدم هايي را كه برايم بر مي داري بر من آشكار كن، تا درهايي را كه به سويم مي گشايي، ندانسته نبندم
و درهايي كه به رويم مي بندي ، به اصرار نگشايم .
- خدايا به فرشتگانت بسپار در لحظه لحظه نيايش خويش“دوستان مرا از ياد نبرند . . .”
- خدا گويد : تو اي زيباتر از خورشيد زيبايم/تو اي والاترين مهمان دنيايم/شروع كن ، يك قدم با تو/ تمام گام هاي مانده اش با من .
- به خدا تا اندازه ي اميدوار باش كه جرات گناه كردن پيدا نكني و از اون تا اندازه ي بترس كه از رحمت اون نااميد نشوي.
- وقتي بنده از خدا بترسد، خداوند همه چيز را از او بترساند و اگر از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز بترساند. حضرت رسول اكرم (ص)
-خداوندا دستانم خالي ست، قلبم پر از آرزوهاي دست نيافتنيست. يا دستانم را توانا ساز، يا درونم را از آرزوهاي دست نيافتني تهي ساز.
-الهى در شگفتم از آنكه كوه را مىشكافد تا به معدن جواهر دستيابد ولي خويش را نمي كاود تا به مخزن حقائق برسد . - حمد مي گوييم خداي مهربان / خالق و سازنده اين مكان/آفريده اين زمين و آسمان / كائنات و جمله موجود آن.
-خوشا آن بنده با عهد و پيوند / كه دارد بازگشتي با خداوند/به كام خويش اگر چندي رود راه / چو باز آيد نياز آرد به درگاه .
-الهى چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم .
-الهى خودت آگاهى كه درياى دلم را جزر و مد است يا باسط بسطم ده و يا قابض قبضم كن .
- به نام خداوند جان بازه ها / جميع المعارف خداوند ماه/به نام خداوند احساس و جان / به نام خداوند زيباي زيباترين .
-خدا تنها معشوقي است كه عاشقاني دارد كه هيچ يك از بودن ديگري ناراضي نيست و هيچگاه يكي از آنها معشوقش را تنها براي خود نمي خواهد .
-برايت دعا مي كنم كه اي كاش خدا از تو بگيرد هر آنچه را كه خدا را از تو مي گيرد.(دكتر شريعتي)
-خدايا ديده اي بينا به من ده/ دلي پر شور و بي پروا به من ده/دستم از هر چيز خاليست/ دلي سرشار چون دريا به من ده.
- در دستور زبان عرفان، فعل اينگونه صرف مي شود: من نيستم، تو نيستي، او هست.
-از پنجره روزگار به درخت عمر كه مينگرم / خوش تر از ياد خداوند ثمري نيست.
- زيباست كه با خداي خود چت كنيم /در سايت نماز شب عبادت كنيم/اي كاش كه ما فلاپي دل ها را ? با عشق علي و آلش فرمت كنيم. ملتمس دعا.
- وقتي تنها شدي بدون كه خدا همه رو بيرون كرده ، تا خودت باشي و خودش.
- بي شك آسمان خدا با اين همه ستاره يك تيم برنده است.
-خدا زمين را مدور آفريد تا به انسان بگويد همان لحظه اي كه تصور مي كني به آخر دنيا رسيده اي، درست در نقطه آغاز هستي.
-در آن زمان كه اميدت بريد از همه جا ، ببين كيست اميدت ، بدان كه اوست خدا.
-هر گاه به بن بست رسيدم مطمئن بودم كه پشت ديوار ، خدا منتظر من است.
- بدانيد كه روزي روح معنوي شما به آغوش گرم خداوند و پناهگاه اصلي خود باز خواهد گشت ، پس به ياد داشته باشيد كه باقي مشكلات و سختي هاي زندگي گذرا و موقتي است.
-آرام باش! با توكل و تفكر كه او زودتر از تو دست به كار شده، سپس آستين ها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را مي بيني.
-جز خدا كيست كه در سايه مهرش باشيم / رحمت اوست كه پيوسته پناه من و توست/از خدا برگشتگان را كار چندان سخت نيست/سخت كار ما بود كز ما خدا برگشته است.
-خدايا از آن روزي كه ما را آفريدي / به غير از معصيت چيزي نديدي/خداوندا بحق هشت و چارت / ز ما بگذر ، شتر ديدي نديدي . . . (باباطاهر)
-يا رب به كرم بر من درويش نگر/ در من منگر در كرم خويش نگر/هر چند نيم لايق بخشايش تو/بر حال من خسته دلريش نگر.
- هر جا كه افتادم ز پا ، ناگه تو را كردم صدا/غافل كه آندم هم مرا ، نوعي هدايت كرده اي .
-يارب رو سياهم مكني / محتاج گدا و پادشاهم مكني/مو سيه ام سپيد كردي به كرم / با موي سپيد رو سياهم مكني.
-شب هاي دراز بي عبادت چه كنم / طبعم به گناه كرده عادت چه كنم/گويند كريم است وگنه مي بخشد / گيرم كه ببخشد زخجالت چه كنم.
- الهي ، تو چه بي انتها مي بخشي و ما چه حسابگرانه تسبيح مي گوييم.
-عقل، جاده ي پر پيچ و خمي است كه “تا” خدا مي رسد و عشق، جاده ي مستقيمي كه “به” خدا مي رساند.
-اگر پيام خدا را خوب دريافت نكرديد، به “فرستنده ها” دست نزنيد، “گيرنده ها” را تنظيم كنيد.
-الهي من اسير جهان بودم / عقوبت كن چو نافرمان بودم/خداوندا بسوزانم بسوزان / اگر فرمانبر شيطان بودم.
-هيچكس جز آنكه دل به خدا سپرده است ، رسم دوست داشتن نمي داند.
- خداوندا دستانم خالي اند و دلم غرق آرزوهاي بزرگ، يابه قدرت بي كرانت دستانم را توانا كن، يا دلم را از آرزوهاي دست نيافتني خالي كن.
-خود نگاه مي كنم تا ببينم كه خطا كجاست / بعد از كمي تامل و قدري سكوت/پي مي برم آنجا كه خالي از خداست ، خطاست.
- همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند ، پس تو را چه غم كه اينقدر احساس تنهايي مي كني ، بدان در تنها ترين لحظات و در هر شرايط ، خداوند با توست.
- وقتي از اينكه به چيزي كه مي خواستيد نرسيديد ، محكم باشيد و خوشحال خداوند در فكر چيز بهتري براي شماست . - خداوندا: تو ميداني كه من دلواپس فرداي خود هستم/مبادا گم كنم راه قشنگ آرزوها را / مبادا گم كنم اهداف زيبا را
دلم بين اميد و نا اميدي ميزند پرسه / مي كند فرياد ، ميشود خسته. مرا تنها نگذار خدا.
- مردم دل بكن ياد خدا كن / خدا را به وقت تنهايي صدا كن/بر آن حالت كه اشكت شد سرازير / غنيمت دان و ما را هم دعا كن.
- مردم همانند مريضند و خداوند به منزله طبيب و مصلحت مريض در چيزي است كه طبيب مصلحت مي داند. حضرت محمد (ص)
- به نام خداوندي كه داشتن او جبران همه نداشته هاي من است. مي ستايمش ، چون لايق ستايش است.
- هر گاه با ديگرانيد خود را خط بزنيد و هر وقت با خداييد ديگران را.
از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد
خدا گفت نه!
رها كردن كار توست ، تو بايد از آنها دست بكشي.
از خدا خواستم تا شكيبايي ام بخشد
خدا گفت : نه!
شكيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.
از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد.
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و بركت دادم. حال با توست كه سعادت را به چنگ آوري.
از خدا خواستم تا از رنج هايم بكاهد
خدا گفت: نه!
رنج و سختي، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديك تر و نزديك تر ميكند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشد
خدا گفت: نه!
بايسته آن است كه تو خود سر برآوري و ببالي، اما من تو را هرس خواهم كرد تا سودمندتر و پرثمرتر شوي.
من هر چيزي را كه به گمانم در زندگي لذت مي آفريند، از خدا خواستم و باز گفت: نه!
من به تو زندگي خواهم داد تا تو خود از هر چيزي لذتي به كف آري.
از خدا خواستم ياري ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همان گونه كه آنها مرا دوست دارند
و خدا گفت: آه، سرانجام چيزي خواستي تا من اجابت كنم
خدايا شكر روزي مردي خواب عجيبي ديد. ديد كه پيش فرشته هاست و به كارهاي آنها نگاه مي كند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديدكه سخت مشغول كارند و تند تند نامه هايي را كه توسط پيك ها از زمين مي رسند، باز مي كنند و آنها را داخل جعبه مي گذارند.
مرد از فرشته اي پرسيد: شما چكار مي كنيد؟ فرشته در حالي كه داشت نامه اي را باز مي كرد، گفت: اينجا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.
مرد كمي جلوتر رفت. باز تعدادي از فرشتگـــان را ديد كه كاغذهـايي را داخل پاكت مي گذارند و آن ها را توسط پيك هايي به زمين مي فرستند.
مرد پرسيد:....
شماها چكار مي كنيد؟ يكي از فرشتگان با عجله گفت: اينجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوند را براي بندگان به زمين مي فرستيم.
مرد كمي جلوتر رفت و يك فرشته را ديد كه بيكار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيكاريد؟
فرشته جواب داد: اينجا بخش تصديق جواب است. مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي فقط عده بسيار كمي جواب مي دهند.
مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط كافيست بگويند: خدايا شكر.
امروز صبح كه از خواب بيدار شدي،نگاهت مي كردم؛و اميدوار بودم كه با من حرف بزني،حتي براي چند كلمه،نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي كه ديروز در زندگي ات افتاد،از من تشكر كني.اما متوجه شدم كه خيلي مشغولي،مشغول انتخاب لباسي كه مي خواستي بپوشي.
وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي فكر مي كردم چند دقيقه اي وقت داري كه بايستي و به من بگويي:سلام؛اما تو خيلي مشغول بودي.يك بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت يك ربع كاري نداشتي جز آنكه روي يك صندلي بنشيني. بعد ديدمت كه از جا پريدي.خيال كردم مي خواهي با من صحبت كني؛اما به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن كردي تا از آخرين شايعات اخير شوي. تمام روز با صبوري منتظر بودم.با اونهمه كارهاي مختلف گمان مي كنم كه اصلاً وقت نداشتي با من حرف بزني.
متوجه شدم قبل از ناهار هي دور و برت را نگاه مي كني،شايد چون خجالت مي كشيدي كه با من حرف بزني،سرت را به سوي من خم نكردي. تو به خانه رفتي و به نظر مي رسيد كه هنوز خيلي كارها براي انجام دادن داري.بعد از انجام دادن چند كار،تلويزيون را روشن كردي.
نمي دانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟ در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند و تو هر روز مدت زيادي از روزت را جلوي آن مي گذراني؛ در حالي كه درباره هيچ چيز فكر نمي كني و فقط از برنامه هايش لذت مي بري...باز هم صبورانه انتظارت را كشيدم و تو در حالي كه تلويزيون را نگاه مي كردي،شام خوردي؛ و باز هم با من صحبت نكردي. موقع خواب...،فكر مي كنم خيلي خسته بودي. بعد از آن كه به اعضاي خانواده ات شب به خير گفتي ، به رختخواب رفتي و فوراً به خواب رفتي.اشكالي ندارد.احتمالاً متوجه نشدي كه من هميشه در كنارت و براي كمك به تو آماده ام.
من صبورم،بيش از آنچه تو فكرش را مي كني.حتي دلم مي خواهد يادت بدهم كه تو چطور با ديگران صبور باشي.من آنقدر دوستت دارم كه هر روز منتظرت هستم.منتظر يك سر تكان دادن،دعا،فكر،يا گوشه اي از قلبت كه متشكر باشد.
خيلي سخت است كه يك مكالمه يك طرفه داشته باشي.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به اميد آنكه شايد امروز كمي هم به من وقت بدهي.
آيا وقت داري كه اين را براي كس ديگري هم بفرستي؟ اگر نه،عيبي ندارد،مي فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبي داشته باشي...
دوست و دوستدارت:خدا
خدا از من پرسيد: دوست داري با من مصاحبه كني؟
پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشيد.
خدا لبخندي زد و پاسخ داد: زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟
من سؤال كردم: چه چيزي در آدم ها شما را بيشتر متعجب ميكند؟
خدا جواب داد....
اينكه از دوران كودكي خود خسته ميشوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند.
اينكه سلامتي خود را به خاطر به دست آوردن پول از دست ميدهند و سپس پول خود را خرج ميكنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند.
اينكه با نگراني به آينده فكر ميكنند و حال خود را فراموش ميكنند به گونهاي كه نه در حال و نه در آينده زندگي ميكنند.
اينكه به گونهاي زندگي ميكنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونهاي مي ميرند كه گويي هرگز نه زيستهاند.
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت....
سپس من سؤال كردم: به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درس هايي در زندگي بياموزند؟
خدا پاسخ داد: اينكه ياد بگيرند نميتوانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه ميتوانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند.
اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند.
اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند.
اينكه رنجش خاطر عزيزان شان تنها چند لحظه زمان ميبرد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخم ها التيام يابند.
ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترينها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است.
اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نميدانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند.
اينكه ياد بگيرند دو نفر ميتوانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند.
اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند.
باافتادگي خطاب به خدا گفتم:
از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم
و افزودم: چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟
خدا لبخندي زد و گفت: فقط اينكه بدانند من اينجا هستم، هميشه
يادداشتي از طرف خدا
به: شما
تاريخ : امروز
از: رئيس
موضوع : خودت
عطف به : زندگي
من خدا هستم.
امروز من همه مشكلاتت را اداره مي كنم .
لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نياز ندارم.
اگر در زندگي وضعيتي برايت پيش آيد كه قادر به اداره كردن آن نيستي براي رفع كردن آن تلاش نكن .
آن را در صندوق ( چيزي براي خدا تا انجام دهد ) بگذار .
همه چيز انجام خواهد شد ولي در زمان مورد نظر من ، نه تو .
وقتي كه مطلبي را در صندوق من گذاشتي ، همواره با اضطراب دنبال (پيگيري) نكن .
در عوض روي تمام چيزهاي عالي و شگفت انگيزي كه الان در زندگي ات وجود دارد تمركز كن .
نااميد نشو ، توي دنيا مردمي هستند كه رانندگي براي آنها يك امتياز بزرگ است.
شايد يك روز بد در محل كارت داشته باشي : به مردي فكر كن كه سال هاست بيكار است و شغلي ندارد، ممكنه غصه زودگذر بودن تعطيلات آخر هفته را بخوري : به زني فكر كن كه با تنگدستي وحشتناكي روزي دوازده ساعت ، هفت روز
هفته را كار مي كند تا فقط شكم فرزندانش را سير كند.
وقتي كه روابط تو رو به تيرگي و بدي مي گذارد و دچار ياس مي شوي : به انساني فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشيده وقتي ماشينت خراب مي شود و تو مجبوري براي يافتن كمك كيلومترها پياده بروي : به معلولي فكر كن كه دوست دارد يك بار فرصت راه رفتن داشته باشد.
ممكنه احساس بيهودگي كني و فكر كني كه اصلا براي چي زندگي مي كني و بپرسي هدف من چيه ؟ شكر گذار باش . در اينجا كساني هستند كه عمرشان آن قدر كوتاه بوده كه فرصت كافي براي زندگي كردن نداشتند، وقتي متوجه موهات كه تازه خاكستري شده در آينه مي شي : به بيمار سرطاني فكر كن كه آرزو دارد كاش مويي داشت تا به آن رسيدگي كند
ممكنه تصميم بگيري اين مطلب رو براي يك دوست بفرستي : متشكرم از شما ، ممكنه در مسير زندگي آنها تاثيري بگذاري كه خودت هرگز نمي دانستي
خدا يا تو خود خوب مي داني كه همه اعضا و جوارح من با مهر تو آميخته است.
از هنگامي كه چشم بر اين سراي تو باز كردم برق بودنت تو را در چشم دلم احساس كردم.
و زماني كه به نغمه هاي دلنواز اذان را در گوشم جاري شد به گمانم تمام ذرات وجودم به يك باره تسليم عشق تو شد.
و اما نمي دانم چه شد كه الان اين دل به بند ماديات دنيايي اسير گشته؟
خدا يا اگر عاشقم مي كني تنها مرا اسير عشق خودت كن كه تشنه وصل تو باشم و عشق نا متجانس دنيوي را از نهادم بردار و بر دلم عشق محبانت را هك كن تا به نشان گمراهي دل نميرم.
خدايا تو مرا خلق كردي و به من همه چيز عطا كردي، در همه حال وجود بي مقدارم را در حمايت خود قرار دادي.
و روزهايي كه در اين دنيا در خلوت تنهايي به سر مي بردم تنها فانوس كوچه تنهاي و خانه دلتنگي هايم بودي.
خدايا تو خود به من آموختي كه چگونه نفس بكشم و چگونه با عشق به ديدارت روزهارا با اميد زندگي را سپري كنم.
خدا يا تو درهاي معرفت شناخت خودت را برويم باز كن و زنجير هاي هوي و هوس را از پاهايم بگسل ؛ چرا كه مشتاق حركت به سوي تو شدم.
يك عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نكرد.
مي توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد.
هر آن چه گفتم باور كرد و هر بهانه اي آوردم پذيرفت.
هر چه خواستم عطا كرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من هرگز حرف خدا را باور نكردم! وعده هايش را شنيدم اما نپذيرفتم.
چشم هايم را بستم تا خدا را نبينم و گوش هايم را نيز، تا صداي خدا را نشنوم.
من از خدا گريختم بي خبر از آن كه خدا با من و در من بود.
مي خواستم كاخ آرزوهايم را آن طور كه دلم مي خواهد بسازم
نه آن گونه كه خدا مي خواهد. به همين دليل اغلب ساخته هايم ويران شد
و زير خروارها آوار بلا و مصيبت ماندم. من زير ويرانه هاي زندگي دست و پا زدم و از همه كس كمك خواستم. اما هيچ كس فريادم را نشنيد و هيچ كس ياريم نكرد. دانستم كه نابودي ام حتمي است.
با شرمندگي فرياد زدم خدايا اگر مرا نجات دهي، اگر ويرانه هاي زندگي ام را آباد كني با تو پيمان مي بندم هر چه بگويي همان را انجام دهم. خدايا! نجاتم بده كه تمام استخوان هايم زير آوار بلا شكست. در آن زمان خدا تنها كسي بود كه حرف هايم را باور كرد ومرا پذيرفت. نمي دانم چگونه اما در كمترين مدت خدا نجاتم داد. از زير آوار زندگي بيرون آمدم و دوباره احساس آرامش كردم. گفتم: خداي عزيز بگو چه كنم تا محبت تو را جبران نمايم.
خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور كن و بدان در همه حال در كنار تو هستم.
گفتم: خدايا عشقت را بپذيرفتم و از اين لحظه عاشقت هستم. سپس بي آنكه نظر خدا را بپرسم به ساختن كاخ رويايي زندگي ام ادامه دادم.
اوايل كار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست مي كردم و خدا فوري برايم مهيا مي كرد. از درون خوشحال نبودم.
نمي شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بي توجه باشم. از طرفي نمي خواستم در ساختن كاخ آرزوهاي زندگي ام از خدا نظر بخواهم زيرا سليقه خدا را نمي پسنديدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا كار كنم و از او چيزي در خواست نكنم بالاخره او هم مرا ترك مي كند و من از زحمت عشق و عاشقي به خدا راحت مي شوم.
پشتم را به خدا كردم و به كارم ادامه دادم تا اين كه وجودش را كاملاً فراموش كردم. در حين كار اگر چيزي لازم داشتم از
رهگذراني كه از كنارم رد مي شدند درخواست كمك مي كردم.
عده اي كه خدا را مي ديدند با تعجب به من و به خدا كه پشت سرم آماده كمك ايستاده بود نگاه مي كردند و سري به نشانه تاسف تكان داده و مي گذشتند. اما عده اي ديگر كه جز سنگ هاي طلايي قصرم چيزي نمي ديدند به كمكم آمدند تا آنها نيز بهره اي ببرند. در پايان كار همان ها كه به كمكم آمده بودند از پشت خنجري زهرآلود بر قلب زندگي ام فرو كردند.
همه اندوخته هايم را يك شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمي بر زمين افتادم و فرار آنها را تماشا كردم.
آنها به سرعت از من گريختند همان طور كه من از خدا گريختم. هر چه فرياد زدم صدايم را نشنيدند همان طور كه من صداي خدا را نشنيدم.
من كه از همه جا نااميد شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنكه بخوانمش كنار من حاضر بود. گفتم: خدايا! ديدي چگونه مرا غارت كردند و گريختند. انتقام مرا از آنها بگير و كمكم كن كه برخيزم.
خدا گفت: تو خود آنها را به زندگي ات فرا خواندي. از كساني كمك خواستي كه محتاج تر از هر كسي به كمك بودند.
گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش كردم و به غير تو روي آوردم و سزاوار اين تنبيه هستم. اينك با تو پيمان مي بندم كه اگر دستم را بگيري و بلندم كني هر چه گويي همان كنم. ديگر تو را فراموش نخواهم كرد.
خدا تنها كسي بود كه حرف ها و سوگندهايم را باور كرد. نمي دانم چگونه اما متوجه شدم كه دوباره مي توانم روي پاي خود بايستم و به زودي خداي مهربان نشانم داد كه چگونه آن دشمنان گريخته مرا، تنبيه كرد.
گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران كنم.
خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور كن و بدان بي آنكه مرا بخواني هميشه در كنار تو هستم.
گفتم: چرا اصرار داري تو را باور كنم و عشقت را بپذيرم.
گفت: اگر مرا باور كني خودت را باور مي كني و اگر عشقم را بپذيري وجودت آكنده از عشق مي شود. آن وقت به آن لذت عظيمي كه در جست و جوي آني مي رسي و ديگر نيازي نيست خود را براي ساختن كاخ رويايي به زحمت بيندازي. چيزي نيست كه تو نيازمند آن باشي زيرا تو و من يكي مي شويم. بدان كه من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چيزي بي نيازم. اگر عشقم را بپذيري مي شوي نور، آرامش و بي نياز از هر چيز.
خدا جانم سلام !
اي خدا ! اي مهربان ترين مهربانانم !
اي خدا ! اي تنها مهربان و يكتا بخشندهام !
به خدا كه دوستت دارم خدا !
اي خداي رحمن و رحيم !
اي كه عاشق تمام نام هاي تو ام!
يا لطيفِ جبار و يا عزيزِ قهار!
خدا جانم ! به كدام نام بخوانمت كه بيشتر دوستم داشته باشي؟
خدايا دوست داري به چه نامي بخوانمت؟
اي كه بهترين نامها از توست!
و اي كه نكوترين نامها توراست!
اي نكونام ترينم!
به كدام نام نكويت بخوانم كه خيره نگاهم كني؟
چگونه باشم كه دلخواه تو باشم اي دلخواهترين؟
الله جانم دوست داري چگونه صدايت كنم و چگونه بخوانمت؟
خدا ! چگونه گوش كنمت و بشنومت و بنيوشمت؟
خدا ! چگونه ببينمت و نگاهت كنم و مشاهده ات كنم و ديدارت كنم؟
خدا ! چگونه حست كنم و لمست كنم و در آغوشت گيرم؟
خدا ! چگونه بخورم بنوشم و بياشاممت خدا؟
چگونه ببويم و استشمامت كنم؟
خدا ! چگونهات باشم خدا؟
به خدا كه دوست دارم از بندهات راضي باشي خدا !
يا سريع الرضا !
اي رضا ترين و راضي ترين !
خدايا به كدامين نامت بخوانم كه دوستترم بداري؟
خدايا تو را به عظيمترين نام هايت و به اسم اعظم ات مي خوانم !
خدايا تو را به آن نام هايي كه مقربينت و اوليائت مي خوانند مي خوانم !
خدا جان تو را به اسمايي كه پيامبران و رسولان و امامانت مي خوانند مي خوانم !
خدا جانم تو را به نامي كه خودت خود را بدان مي خواني مي خوانم !
و خدا جانم بدان نام قسمت مي دهم و استدعا مي كنم
كه بود و نبود مرا در خودت محو كني !
خدا جانم خود فرمودهاي كه : «ادعوني استجب لكم» !
خود خوانديام و خواستي كه اين چنين بخوانمت و اين چنين بخواهمت