معرفی وبلاگ
ما از خم پرجوش ولايت مستيم/ عهدي ازلي با ره مولا بستيم/ بنگر که وظيفه چيست در اين ميدان/ ما افسر جنگ نرم آقا هستيم/ وبلاگ فرهنگي مذهبي شهيدان عبوري مدیر وبلاگ احسان آزرده
دسته
لينك دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 316275
تعداد نوشته ها : 123
تعداد نظرات : 121
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
بسم الله الرحمن الرحيم

خدا جانم سلام !

اي خدا ! اي مهربان ترين مهربانانم !

اي خدا ! اي تنها مهربان و يكتا بخشنده‌ام !

به خدا كه دوستت دارم خدا !

اي خداي رحمن و رحيم !

اي كه عاشق تمام نام هاي تو ام!

يا لطيفِ جبار و يا عزيزِ قهار!

خدا جانم ! به كدام نام بخوانمت كه بيشتر دوستم داشته باشي؟

خدايا دوست داري به چه نامي بخوانمت؟

اي كه بهترين نام‌ها از توست!

و اي كه نكوترين نام‌ها توراست!

اي نكونام ترينم!

به كدام نام نكويت بخوانم كه خيره نگاهم كني؟

چگونه باشم كه دلخواه تو باشم اي دلخواهترين؟

الله جانم دوست داري چگونه صدايت كنم و چگونه بخوانمت؟

الله

خدا ! چگونه گوش كنمت و بشنومت و بنيوشمت؟

خدا ! چگونه ببينمت و نگاهت كنم و مشاهده ات كنم و ديدارت كنم؟

خدا ! چگونه حست كنم و لمست كنم و در آغوشت گيرم؟

خدا ! چگونه بخورم بنوشم و بياشاممت خدا؟

چگونه ببويم و استشمامت كنم؟

خدا ! چگونه‌ات باشم خدا؟

به خدا كه دوست دارم از بنده‌ات راضي باشي خدا !

يا سريع الرضا !

اي رضا ترين و راضي ترين !

خدايا به كدامين نامت بخوانم كه دوست‌ترم بداري؟

خدايا تو را به عظيم‌ترين نام هايت و به اسم اعظم ات مي خوانم !

خدايا تو را به آن نام هايي كه مقربينت و اوليائت مي خوانند مي خوانم !

خدا جان تو را به اسمايي كه پيامبران و رسولان و امامانت مي خوانند مي خوانم !

خدا جانم تو را به نامي كه خودت خود را بدان مي خواني مي خوانم !

و خدا جانم بدان نام قسمت مي دهم و استدعا مي كنم

 كه بود و نبود مرا در خودت محو كني !

خدا جانم خود فرموده‌اي كه : «ادعوني استجب لكم» !

خود خواندي‌ام و خواستي كه اين چنين بخوانمت و اين چنين بخواهمت

دسته ها : سخن با خدا
اشك و عشق

به دنبال خدا نگرد خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست، خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست.

به دنبالش نگرد، خدا در نگاه منتظر كسي است كه به دنبال خبري از توست

خدا در قلبي است كه براي تو مي تپد، خدا در لبخندي است كه با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد، خدا آن جاست

در جمع عزيزترين هايت، خدا در دستي است كه به ياري مي گيري، در قلبي است كه شاد مي كني، در لبخندي است كه به لب مي نشاني.

خدا در بتكده و مسجد نيست، گشتنت زمان را هدر مي دهد، خدا در عطر خوش نان است، خدا در جشن و سروري است كه به پا مي كني، خدا را در كوچه پس كوچه هاي درويشي و دور از انسان ها جست و جو مكن، خدا آن جا نيست

عشق

او جايي است كه همه شادند و جايي است كه قلب شكسته اي نمانده در نگاه پرافتخار مادري است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زني است به همسرش بايد از فرصت هاي كوتاه زندگي جاودانگي را جست.

زندگي چالشي بزرگ است، مخاطره اي عظيم فرصت يكه و يكتاي زندگي را نبايد صرف چيزهاي كم بها كرد چيزهاي اندك كه مرگ آن ها را از ما مي گيرد زندگي را بايد صرف اموري كرد كه مرگ نمي تواند آن ها را از ما بگيرد زندگي كاروانسرايي است كه شب هنگام در آن اتراق مي كنيم و سپيده دمان از آن بيرون مي رويم فقط چيزهايي اهميت دارند چيزهايي كه وقت كوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند همچون معرفت بر الله و به خود آيي دنيا چيزي نيست كه آن را واگذاريم

دنيا چيزي است كه بايد آن را برداريم و با خود همراه كنيم .

سالكان حقيقي مي دانند كه همه آن زندگي باشكوه هديه اي از طرف خداوند و بهره خود را از دنيا فراموش نمي كنند

كساني كه از دنيا روي برمي گردانند نگاهي تيره و يأس آلود دارند آن ها دشمن زندگي و شادماني اند خداوند زندگي را به ما نبخشيده است تا از آن روي برگردانيم سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسيد: آيا «زندگي» را «زندگي كرده اي»؟

دسته ها : سخن با خدا
عشق در خانواده

مردي با خود زمزمه كرد: خدايا با من حرف بزن

يه سار شروع به خواندن كرد ! اما مرد نشنيد

مرد فرياد برآورد خدايا با من حرف بزن.......

آذرخش در آسمان غريد ، اما مرد اعتنايي نكرد

مرد به اطراف خود نگاه كرد و گفت : تو كجايي ؟؟؟؟

بگذار تو را ببينم ......

ستاره اي درخشيد، اما مرد نديد

مرد فرياد كشيد " خدايا يك معجزه به من نشان بده " .....

كودكي متولد شد و اما مرد باز توجهي نكرد

مرد در نهايت ياس فرياد زد: خدايا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببينم .....

از تو خواهش مي كنم ......

پروانه اي روي دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد .....

ما خدا را گم مي كنيم ......

در حالي كه او در كنار نفس هاي ما جريان دارد ......

خدا اغلب در شادي هاي ما سهيم نيست ......

عشق

تا به حال چند بار خوشي هايت را آرام و بي بهانه به او گفته اي ؟؟

تا به حال به او گفته اي كه چقدر خوشبختي ؟؟؟؟؟؟

كه چقدر همه چيز خوب است ؟؟؟؟

كه چه خوب كه او  هست ؟؟؟

خدا همراه هميشگيه سختي ها و خستگي هاي ماست

زماني كه خسته و درمانده به طرفش مي رويم

خيال مي كنيم تنها زماني كه به خواسته خود برسيم او ما را ديده و حس كرده اما ............

گاهي بي پاسخ گذاشتن برخي خواسته هاي ما نشانگر لطف بي اندازه او به ماست

خورشيد را باور دارم حتي اگر نتابد

به عشق ايمان دارم حتي اگر آن را حس نكنم

به خدا ايمان دارم حتي اگر سكوت كرده باشد ...

تا خدا هست، جايي براي نا اميدي نيست

(خدايا حتي يك آن ما را به حال خود وامگذار)

دسته ها : سخن با خدا
توكل به خدا

پيش از اينها فكر مي كردم كه خدا 

 خانه اي دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف كوچمي از تاج او 

 هر ستاره، پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان

نقش روي دامن او، كهكشان 

 رعدو برق شب، طنين خنده اش

سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دكمه ي پيراهن او، آفتاب

برق تيغ خنجر او مهتاب

 هيچ كس از جاي او آگاه نيست

هيچ كس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود 

 از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا 

 از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين كار خداست

پرس وجو از كار او كاري خداست

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است

آب اگر خوردي، عذايش آتش است

تا ببندي چشم، كورت مي كند

 تا شدي نزديك، دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند

كج نهادي پاي، لنگت مي كند 

با همين قصه، دلم مشغول بود 

خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم كه غرق آتشم

در دهان اژدهاي سركشم

در دهان اژدهاي خشمگين

بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شد نعرهايم، بي صدا

در طنين خنده اي خشم خدا

نيت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم، همه از ترس بود

مثل از بر كردن يك درس بود 

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله 

سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تكليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

گفتگو با خدا

تا كه يك شب دست در دست پدر

 راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه، در يك روستا

خانه اي ديدم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر، اينجا كجاست؟

گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند

 گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

 با وضويي، دست و رويي تازه كرد

با دل خود، گفتگويي تازه كرد 

 گفتمش، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

گفت: آري، خانه اي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي كينه است

مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است

مثل قهر مادر مهربان است

دوستي را دوست، معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچكس با دشمن خود، قهر نيست

قهر او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم، اين خداست 

 اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديكتر

آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد

 آن خدا مثل خواب و خيال بود

چون حبابي، نقش روي آب بود

پله پله تا ملاقات خدا

مي توانم بعد از اين، با اين خدا

دوست باشم، دوست، پاك و بي ريا

سفره ي دل را برايش باز كنم

مي توان درباره ي گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مقل باران راز گفت

 با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سكوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا:

پيش از اينها فكر مي كردم خدا…

دسته ها : سخن با خدا
عشق، خدا، دوست داشتن

 

اي خداي مهربان، نمي دانم چه حكمتي داشته است اينكه تو با آن همه عظمت و بزرگي ات كه در مخيله هيچ كس نمي گنجد اجازه داده اي كه بنده اي ناچيز اين چنين بي واسطه با تو سخن بگويد. مقام كبريايي تو كجا و بنده حقير كجا؟ عرش اعلي كجا و زمين خاكي كجا؟ حي لايموت كجا و عبد فاني كجا؟ ذات پاك و مقدس كجا و موجود سراسر تقصير كجا؟

اما مي دانم هر چه هست تو فراتر از آني كه عظمت لطف تو را تجسم كنم. خدايا، اگر تو اجازه نمي دادي اين چنين صميمانه و خودماني با تو گفتگو كنم، آنگاه بايد در گفتگو با چه كسي دلم را تسكين مي دادم؟ به كدام رحمت بي انتها متوصل مي شدم تا در مشكلات و گرفتاري هاي دنيا احساس نوميدي و شكست در وجودم رخنه نكند؟ كدام محرم راز را پيدا مي كردم كه تمام آشكار و نهانم را بداند و آنها را به هيچ كس نگويد؟ چه پناهگاهي را مي يافتم كه هرگاه مرتكب اشتباه و لغزشي مي شدم، به درگاه او پناه مي بردم و با خلوص دل نزد او اعتراف مي كردم و طلب عفو  و رحمت؟

عشق

خدايا تو خودت مي داني كه هرگاه من به نماز مي ايستم آنچنان در افكارم غوطه ور مي شوم كه گويي هزاران خدا دارم! و اما تو آنچنان به كلماتم گوش فرا مي دهي كه گويا همين يك بنده را داري! نمي دانم چه سري در اين نهفته است؟ اما هر چه باشد من مخلوق توام و تو كاملا بر خلقتم آگاه! تو به آنچه در وجودم آفريده اي آگاهي و من از دسترسي به انچه حكمت بالغه ات بوده، عاجز!خدايا اگر در زمان هم صحبت شدن با تو افكارم در دنيا و ماديات غوطه ور است، نه از سر اين است كه من چنين خواسته ام، بلكه ناتواني من را در درك عظمت و مقامي كه در مقابل او ايستاده ام مي رساند. مقامي كه بندگان مخلصت وقتي در آن قرار مي گيرند، فقط تو را مي بينند و بس. چنان محو وجود تو مي شوند كه كشيدن تير را از پاي خويش حس نمي كنند!مي خواهم بگويم كه از اينكه اجازه دادي در شبانه روز پنج بار بدون واسطه و رو در رو با تو سخن بگويم سپاسگذارم و اميدوارم كه اين نعمت عظمي را از من دريغ نكني. مي خواهم بگويم كه " لا تزق قلوبنا بعد اذ  هديتنا"مي خواهم بگويم گر چه عبادت و بندگي من در مقابل لطف و كرم تو پشيزي نمي ارزد، اما تو در "يوم يقوم الحساب" از سر لطف و كرمت با من رفتار كن، چون اگر ميزان عبادات و اعمال من باشد خسر الدنيا و الاخره خواهم بود و اگر ميزان بخشش تو باشد، آنگاه: رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نداند. 

دسته ها : سخن با خدا
پله پله تا ملاقات خدا

مي دانم هر از گاهي دلت تنگ مي شود. همان دل هاي بزرگي كه جاي من در آن است، آن قدر تنگ مي شود كه حتي يادت مي رود من آنجايم.

دلتنگي هايت را از خودت بپرس و نگران هيچ چيز نباش!

هنوز من هستم.

هنوز خدايت همان خداست!

هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمي خواهم تو همان باشي!

تو بايد در هر زمان بهترين باشي.

نگران شكستن دلت نباش!

مي داني؟ شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشكند.

و جنسش عوض نمي شود ...

و مي داني كه من شكست ناپذير هستم ...

و تو مرا داري ...براي هميشه!

چون هر وقت گريه مي كني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد ...

چون هر گاه تنها شدي، تازه مرا يافته اي ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم،

صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام!

درست است مرا فراموش كردي، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم!

دلم نمي خواهد غمت را ببينم ...

مي خواهم شاد باشي ...

اين را من مي خواهم ...

تو هم مي تواني اين را بخواهي. خشنودي مرا.

من گفتم : وجعلنا نومكم سباتا (ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم)

و من هر شب كه مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را مي فشارد.

شب ها كه خوابت نمي برد فكر مي كني تنهايي ؟

اما، نه من هم دل به دلت بيدارم!

فقط كافيست خوب گوش بسپاري!

و بشنوي ندايي كه تو را فرا مي خواند به زيستن!

پروردگارت ...

با عشق !

دسته ها : سخن با خدا
اميدواري نعمتي كه خدا بر تو داد

اليس الله بكاف عبده ؟!

 

ملاصدرا مي گويد: خداوند بي نهايت است و لامكان و بي زمان اما ...

به قدر فهم تو كوچك مي شود و به قدر نياز تو فرود مي آيد و به قدر آرزوي تو گسترده مي شود و به قدر ايمان تو كارگشا مي شود.

يتيمان را پدر مي شود و مادر، محتاجان برادري را برادر مي شود، عقيمان را طفل مي شود، نااميدان را اميد مي شود،

گمگشتگان را راه مي شود، در تاريكي ماندگان را نور مي شود، رزمندگان را شمشير مي شود، پيران را عصا مي شود، محتاجان به عشق را عشق مي شود.

خداوند همه چيز مي شود همه كس را... به شرط اعتقاد، به شرط پاكي دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهيز از معامله با ابليس، بشوييد قلب هايتان را از هر احساس ناروا و مغزهايتان را از هر انديشه خلاف و زبان هايتان را از هر گفتار ناپاك و دست هايتان را از هر آلودگي در بازار و بپرهيزيد از ناجوانمردي ها، ناراستي ها، نامردمي ها...

چنين كنيد تا ببينيد چگونه بر سفره شما با كاسه اي خوراك و تكه اي نان مي نشيند، در دكان شما كفه هاي ترازويتان را ميزان مي كند و در كوچه هاي خلوت شب با شما آواز مي خواند مگر از زندگي چه مي خواهيد كه در خدايي خدا يافت نمي شود؟؟؟

"آيا خدا براي بنده خويش كافي نيست؟"

دسته ها : سخن با خدا
سفارش مرا هم به خدا بكن

همه ما پنهاني ودر نهان با خداوند، دل گفته هايي با خدا داريم، كسي از آن خبر ندارد وخود مي گوييم و خدا شنونده است. آن چه مي آيد بخشي هايي از گفتگوهاي «من وشما» با خداست. اگر مي دانيد، مطلبي بايد اضافه شود در نظرات اين مطلب بگذاريد تا اضافه شود.

گفتم: خسته‌ام

گفت: لاتقنطوا من رحمة الله

.:: از رحمت خدا نا اميد نشيد(زمر/53) ::.

گفتم: انگار، مرا فراموش كرده اي!

گفت: فاذكروني اذكركم

.:: منو ياد كنيد تا ياد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا كي بايد صبر كرد؟

گفت: و ما يدريك لعل الساعة تكون قريبا

.:: تو چه مي‌داني! شايد موعدش نزديك باشد (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگي و نزديكيت براي منِِِ كوچك، خيلي دوره! تا آن موقع چه كار كنم؟

گفت: واتبع ما يوحي اليك واصبر حتي يحكم الله

.:: كاراهايي كه به تو گفتم انجام بده و صبر كن تا خدا خودش حكم كند (يونس/109) ::.

گفتم: خيلي خونسردي! تو خدايي و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم كوچك است... يك اشاره‌ كني تمامه!

گفت: عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم

.:: شايد چيزي كه تو دوست داري، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدك الضعيف الذليل... اصلا چطور دلت مياد؟

گفت: ان الله بالناس لرئوف رحيم

.:: خدا نسبت به همه‌ي مردم - نسبت به همه – مهربان است (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته

گفت: بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا

.:: (مردم به چي دلخوش كردن؟!) بايد به فضل و رحمت خدا شاد باشند (يونس/58) ::.

خانه خدا

گفتم: اصلا بي‌خيال! توكلت علي الله

گفت: ان الله يحب المتوكلين

.:: خدا آنهايي را كه توكل مي‌كنند دوست دارد (آل عمران/159) ::.

گفتم: خيلي چاكريم!

ولي اين بار، انگار گفتي: حواست را خوب جمع كن! يادت باشد كه:

گفت: و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الآخره

.:: بعضي از مردم خدا را فقط به زبان عبادت مي‌كنند. اگه خيري به آنها برسد، امن و آرامش پيدا مي‌كنند و اگر بلايي سرشان بيايد تا امتحان بشوند، رو گردان ميشوند. خودشان تو دنيا و آخرت ضرر مي‌كنند (حج/11) ::

گفتم: چقدر احساس تنهايي مي‌كنم ؛

گفت: فاني قريب

.:: من كه نزديكم (بقره/???) ::.

گفتم: تو هميشه نزديكي؛ من دورم... كاش مي‌شد به تو نزديك بشوم

گفت: و اذكر ربك في نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پيش خودت، با خوف و تضرع، و با صداي آهسته ياد كن (اعراف/???) ::.

گفتم: اين هم توفيق مي‌خواهد!

گفت: ألا تحبون ان يغفرالله لكم

.:: دوست نداريد خدا شما را ببخشد؟! (نور/??) ::.

گفتم: معلومه كه دوست دارم مرا ببخشي

گفت: و استغفروا ربكم ثم توبوا اليه

.:: پس از خدا بخواهيد شما را ببخشد و بعد توبه كنيد (هود/??) ::.

گفتم: با اين همه گناه... آخر چه كاري مي‌توانم بكنم؟

گفت: الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده

.:: مگر نمي‌دانيد خداست كه توبه را از بنده‌هايش قبول مي‌كند؟! (توبه/???) ::.

گفتم: ديگر روي توبه ندارم

گفت: الله العزيز العليم غافر الذنب و قابل التوب

.:: (ولي) خدا عزيزو دانا است، او آمرزنده‌ي گناه هست و پذيرنده‌ي توبه (غافر/?-?) ::.

گفتم: با اين همه گناه، براي كدام گناهم توبه كنم؟

گفت: ان الله يغفر الذنوب جميعا

.:: خدا همه‌ي گناه‌ها را مي‌بخشد (زمر/??) ::.

قاصدك هايي براي خدا

گفتم: يعني اگر بازهم بيابم؟ بازهم مرا مي‌بخشي؟

گفت: و من يغفر الذنوب الا الله

.:: به جز خدا كيه كه گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/???) ::.

گفتم: نمي‌دانم چرا هميشه در مقابل اين كلامت كم ميارم! آتشم مي‌زند؛ ذوبم مي‌كند؛ عاشق مي‌شوم! ... توبه مي‌كنم

گفت: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين

.:: خدا هم توبه‌كننده‌ها و هم آنهايي كه پاك هستند را دوست دارد (بقره/???) ::.

ناخواسته گفتم: الهي و ربي من لي غيرك

گفت: اليس الله بكاف عبده

.:: خدا براي بنده‌اش كافي نيست؟ (زمر/??) ::.

گفتم: در برابر اين همه مهربانيت چه كار مي‌توانم بكنم؟

گفت:يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمت الي النور و كان بالمؤمنين رحيما

.:: اي مؤمنين! خدا را زياد ياد كنيد و صبح و شب تسبيحش كنيد. او كسي هست كه خودش و فرشته‌هايش بر شما درود و رحمت مي‌فرستند تا شما را از تاريكي‌ها به سوي روشنايي بيرون بياورند. خدا نسبت به مؤمنين مهربان است. (احزاب/??-??) ::.

گفتم: هيچ كسي نمي‌داند تو دلم چه مي‌گذرد

گفت: ان الله يحول بين المرء و قلبه

.:: خدا حائل هست بين انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غير از تو كسي را ندارم

گفت : نحن اقرب اليه من حبل الوريد

.:: ما از رگ گردن به انسان نزديك‌تريم (ق/16) ::.

گفتم : ...

گفت : ...

دسته ها : سخن با خدا
X