عاشورا، تقابل انديشه و كردارناب، با دل هايي كه چراگاه بيگانه ها بودند.
رسول خدا(ص) فرمود:
اگر دل را نگهباني مي كرديد كه هر چرنده اي در چراگاه آن وارد نشود، آنچه را من مي بينم، شما هم ميديديد و آنچه را مي شنوم، شما هم مي شنيديد.
آنان كه گوششان به هر حرفي باز است، بيگانه از وحي خدا و سنت نبوي را به حريم دل آنان راه است و اعتقاد و اطاعتشان به يك ترجمه و يك نظريه، سست مي شود و پندار خود را بر وحي خدا مي بندند، چراگاه دلشان را به روي هر چرندهاي گشودهاند، و لذا نه چشمشان ميبيند و نه گوششان حق را مي شنود. دل خوش كنندگان به اصطلاحها، مگر اين حديث را نشنيدند كه ملاك صحت كلام معصوم، قرآن است و اگر به آن عرضه كردند و با آن راست نيامد، لايق كوبيدن به ديواراست؟ تا چه رسد به كلام غيرمعصوم.
مگر نشنيدند كه مردي سالها در خانه به روي خود بست، در قرآن فرو رفت، كتابي از تناقضهاي قرآن آراست و در انديشه بود كه آن را نشر دهد و از اين همه يافتههاي خود، در پوست نمي گنجيد. قضا را ديدارش با امام صادق(ع) افتاد و حضرت به او فرمود:
"آيا ممكن است آنچه تو از قرآن فهميده اي و ضد و نقيضش دانسته اي، آن نباشد كه خداي متعال اراده فرموده است؟"
اين جمله حضرت، جان او را بيدار كرد؛ دانست كه در اين ساليان دراز، بر خوشايند نفس و زينت شيطان رفته است. كتابي را كه فخر خود مي دانست، به آتش بيداري سوزاند.
و او را چه سعادت بود كه با اين جمله بيدار شد، وگرنه چه كساني كه جملهها هيچ تاثيري در آنان نكرد چون: خوارج، اصحاب جمل، كاخ نشينان شام و غاصبان غدير.
همواره آنان كه باب اخلاص را به روي ترديدها، شبهه ها و شريكها گشوده اند، به نفاق پنهان و آشكار مبتلا گشتهاند. آن جا كه مرزهاي انديشه مسلمانان در شام به روي روميان گشوده مي شود و سلوك، سياست و فرهنگ آنان خوشايند نخبگان و خواص حكومت واقع مي شود، چه انتظار از پايبندي به اعتقادها و پاي فشردن بر سيره رسول خداست؟ آن بزرگ انسان عالم خلق، رسول اكرم(ص)، در ميان مردم، چون آنان مي زيست. دارالخلافهاش مسجد بود، سلوكش هرگز به اميران و رهبران روزگارش شبيه نبود و تمام پندارها را از رهبري دگرگون ساخته بود، اما امروز در مرزهاي گشوده! و رفاقت اعتقادي! و دلهاي چراگاه وحوش، اين شيوه بسنده نيست. كبكبه اي مي خواهد و كاخي، دست به سينه ها و چاكراني، بيت المال گشوده اي و اختيار بي حساب و كتابي، سياستش كه نيرنگ اساس آن باشد و فرهنگي كه فريب، رنگ و لعاب آن، و زيركي آن چناني كه در معاويه سراغ است، نه در علي(ع)، چرا كه علي متعصب است به احكام الله و معاويه آزاد از تقيد به آنها، و سياست اموي را اين لازم است، نه آن!!
در تمثيل قرآن هست كه آن كس كه چيزي را تمام دارد، بهتر است يا آن كس كه چيزي را شريك دارد؟ پذيرش وحي، اعتقاد به توحيد و انجام هر عملي، بايد خالص براي خدا باشد. اگر چنين شد، حاصلش رستگاري است والا چه بسيار كساني كه گفتند لااله الاالله و رستگار نشدند. آيا در كلام رسول حق، خدشه اي بود كه فرمود قولوا لااله الاالله تفلحوا؟ يا آنان كه (اله) را طرد نكردند و(الله) را به كمال برنگرفتند تا به رستگاري دست يابند؟