معرفی وبلاگ
ما از خم پرجوش ولايت مستيم/ عهدي ازلي با ره مولا بستيم/ بنگر که وظيفه چيست در اين ميدان/ ما افسر جنگ نرم آقا هستيم/ وبلاگ فرهنگي مذهبي شهيدان عبوري مدیر وبلاگ احسان آزرده
دسته
لينك دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 315965
تعداد نوشته ها : 123
تعداد نظرات : 121
Rss
طراح قالب
GraphistThem241

ولايتعهدي امام رضا(ع) و نقلهاي تاريخي‏

يكي ازنكات مهم زندگاني امام رضا عليه آلاف التحيه والثناء مسأله ولايتعهدي آنحضرت است كه شهيد مطهري دراين رابطه مي فرمايند:

در اخبار و روايات ما- يعني در نقلهاي تاريخي كه از طريق علماي شيعه رسيده است - نه رواياتي كه بگوييم از ائمه نقل شده است- مثل آنچه كه شيخ مفيد در كتاب ارشاد نقل كرده و آنچه- از او بيشتر- شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا نقل كرده است، مخصوصاً در عيون اخبار الرضا نكات بسيار زيادي از مسأله ولايتعهد حضرت رضا هست، و من قبل از اين كه به اين تاريخهاي شيعي استناد كرده باشم، در درجه اول كتابي از مدارك اهل تسنن را مدرك قرار مي‏دهم و آن، كتاب مقاتل الطالبيّين ابوالفرج اصفهاني است.

ولايتعهدي امام(ع) و نقلهاي تاريخي

ابوالفرج اصفهاني از اكابر مورخين دوره اسلام است. او اصلًا اموي و از نسل بني اميه است، و اين از مسلّمات مي‏باشد. در عصر آل بويه مي‏زيسته است و چون ساكن اصفهان بوده به نام «ابوالفرج اصفهاني» معروف شده است.

اين مرد، شيعه نيست كه بگوييم كتابش را روي احساسات شيعي نوشته است، مسلّم سنّي است؛ و ديگر اينكه يك آدم خيلي باتقوايي هم نبوده كه بگوييم روي جنبه‏هاي تقوايي خودش مثلًا تحت تأثير [حقيقت ماجرا] قرار گرفته است. او صاحب كتاب الاغاني است. «اغاني» جمع «اغنيّه» است و اغنيه يعني آوازها. تاريخچه موسيقي را در دنياي اسلام- و به تناسب تاريخچه موسيقي، تاريخچه‏هاي خيلي زياد ديگري را- در اين كتاب كه ظاهراً هجده جلد بزرگ است بيان كرده است.

مي‏گويند صاحب بن عُبّاد- كه معاصر اوست- هرجا مي‏خواست برود، يك يا چند بار كتاب با خودش مي‏برد، وقتي كتاب‏ ابوالفرج به دستش رسيد گفت: «من ديگر از كتابخانه بي‏نيازم».

اين كتاب آنقدر جامع و پرمطلب است كه با اينكه نويسنده‏اش ابوالفرج و موضوعش تاريخچه موسيقي و موسيقيدانهاست افرادي از محدثين شيعه از قبيل مرحوم مجلسي و مرحوم حاج شيخ عباس قمّي مرتب از كتاب اغاني ابوالفرج نقل مي‏كنند.

گفتيم ابوالفرج كتابي دارد كه از كتب معتبره تاريخ اسلام شمرده شده به نام «مقاتل الطالبيّين» تاريخ كشته شدن‏هاي بني ابي طالب (اولاد ابي طالب).

او در اين كتاب، تاريخچه قيامهاي علويين و شهادتها و كشته شدن‏هاي اولاد ابي طالب اعم از علويين و غيرعلويين را- كه البته بيشترشان علويين هستند- جمع آوري كرده است كه اين كتاب اكنون دردست است. در اين كتاب حدود ده صفحه را اختصاص داده به حضرت رضا، و جريان ولايتعهدي حضرت رضا را نقل كرده، كه وقتي ما اين كتاب را مطالعه مي‏كنيم مي‏بينيم با تاريخچه‏هايي كه علماي شيعه به عنوان «تاريخچه» نقل كرده‏اند خيلي وفق مي‏دهد؛ مخصوصاً آنچه كه در مقاتل الطالبيّين آمده با آنچه كه در ارشاد مفيد آمده- ايندو را با هم تطبيق كرديم- خيلي به هم نزديك است، مثل اين است كه يك كتاب باشند، چون گويا سندهاي تاريخي هر دو به منابع واحدي مي‏رسيده است. بنابراين مدرك ما در اين مسأله تنها سخن علماي شيعه نيست.

حال برويم سراغ انگيزه‏هاي مأمون، ببينيم مأمون را چه چيز وادار كرد كه اين موضوع [را مطرح كند؟]

آيا مأمون واقعاً به اين فكر افتاده بود كه كار را به حضرت رضا واگذار كند كه اگر خودش مرد يا كشته شد خلافت به خاندان علوي و به حضرت رضا منتقل شود؟

اگر چنين اعتقادي داشت آيا اين اعتقادش تا نهايت امر باقي ماند؟

در اين صورت بايد قبول نكنيم كه مأمون حضرت رضا را مسموم كرده، بايد حرف كساني را قبول كنيم كه مي‏گويند حضرت رضا به اجل طبيعي از دنيا رفتند. از نظر علماي شيعه اين فكر كه مأمون از اول حسن نيت داشت و تا آخر هم بر حسن نيت خود باقي بود مورد قبول نيست. بسياري از فرنگيها چنين اعتقادي دارند، معتقدند كه مأمون واقعاً شيعه بود، واقعاً معتقد و علاقه‏مند به آل علي بود.

مأمون و تشيع‏

مأمون عالمترين خلفا و بلكه شايد عالمترين سلاطين جهان است. در ميان‏ سلاطين جهان شايد عالمتر، دانشمندتر و دانش دوست‏تر از مأمون نتوان پيدا كرد. و در اينكه در مأمون تمايل روحي و فكري هم به تشيع بوده باز بحثي نيست، چون مأمون نه تنها در جلساتي كه حضرت رضا شركت مي‏كردند و شيعيان حضور داشتند دم از تشيع مي‏زده است، در جلساتي كه اهل تسنن حضور داشته‏اند نيز چنين بوده است.

«ابن عبد البِر» كه يكي از علماي معروف اهل تسنن است اين داستاني را كه در كتب شيعه هست، در آن كتاب معروفش نقل كرده است كه:

روزي مأمون چهل نفر از اكابر علماي اهل تسنن در بغداد را احضار مي‏كند كه صبح زود بياييد نزد من. صبح زود مي‏آيد از آنها پذيرايي مي‏كند، و مي‏گويد من مي‏خواهم با شما در مسأله خلافت بحث كنم. مقداري از اين مباحثه را آقاي [محمدتقي‏] شريعتي در كتاب خلافت و ولايت نقل كرده‏اند. قطعاً كمتر عالمي از علماي دين را من ديده‏ام كه به خوبي مأمون در مسأله خلافت استدلال كرده باشد؛ با تمام اينها در مسأله خلافت اميرالمؤمنين مباحثه كرد و همه را مغلوب نمود.

در روايات شيعه هم آمده است، و مرحوم آقا شيخ عباس قمي نيز در كتاب منتهي الآمال نقل مي‏كند كه:

شخصي از مأمون پرسيد كه تو تشيع را از چه كسي آموختي؟

گفت: از پدرم هارون.

مي‏خواست بگويد پدرم هارون هم تمايل شيعي داشت. بعد داستان مفصلي را نقل مي‏كند، مي‏گويد پدرم تمايل شيعي داشت، به موسي بن جعفر چنين ارادت داشت، چنين علاقه‏مند بود، چنين وچنان بود، ولي در عين حال با موسي بن جعفر به بدترين شكل عمل مي‏كرد. من يك وقت به پدرم گفتم تو كه چنين اعتقادي درباره اين آدم داري پس چرا با او اين‏جور رفتار مي‏كني؟ گفت: الْمُلْكُ عَقيمٌ (مثلي است در عرب) يعني مُلك فرزند نمي‏شناسد تا چه رسد به چيز ديگر. گفت:

پسرك من! اگر تو كه فرزند من هستي با من بر سر خلافت به منازعه برخيزي، آن چيزي را كه چشمانت در او هست از روي تنت برمي‏دارم، يعني سرت را از تنت جدا مي‏كنم.

پس در اينكه در مأمون تمايل شيعي بوده شكي نيست، منتها به او مي‏گويند «شيعه امام كُش».

مگر مردم كوفه تمايل شيعي نداشتند و امام حسين را كشتند؟!

و در اين كه مأمون مرد عالم و علم دوستي بوده نيز شكي نيست و اين سبب شده كه بسياري‏ از فرنگيها معتقد بشوند كه مأمون روي عقيده و خلوص نيت، ولايتعهد را به حضرت رضا تسليم كرد و حوادث روزگار مانع شد، زيرا حضرت رضا به اجل طبيعي از دنيا رفت و موضوع منتفي شد. ولي اين مطلب البته از نظر علماي شيعه درست نيست، قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا اين مقدار صميمي و جدي مي‏بود عكس العمل حضرت رضا در مسأله قبول ولايتعهد به اين شكل نبود كه بود. ما مي‏بينيم حضرت رضا قضيه را به شكلي كه جدي باشد تلقي نكرده‏اند.

(مطهري،1387ج18صص119-117)


نويسنده: غلامرضاساجدي راد / پژوهشگرحوزه


X